هبوط

هبوط

فریادهای خداگونه ای درتبعید
هبوط

هبوط

فریادهای خداگونه ای درتبعید

پرواز

یکی از بالهایم شکسته است
صدای تپش های قلب کوچکم به گوش می رسد
می خواهم پرواز کنم
از روی زمین بلند می شوم بالهایم را باز می کنم
کمی بالا بالا بالاتر
دیگر نمی توانم
دوباره باصورت به زمین می خورم
مدتی می شود که بالم زخمی و خونی شده است ومن طعم پرواز را نچشیده ام
نه یارای پروازم هست و نه تاب ماندن دارم
بی تاب و بیقرارم
صدای تپشهایم به گوش می رسد
اینچا چقدر آسمان شهرمان بی پرنده است
گویی همشهریانم فراموش کرده اند که دوبال برای پرواز دارند
وشاید بالشان شکسته است
این خیابان چه قدر شلوغ شده است 

.............