-
باید بروم
1394,03,16 15:50
صبح شده است، باید برای رفتن به اداره خودم را آماده کنم.صدای بوق ماشین ها و آدم ها از بیرون به گوشم می رسد.فکرم و گوشم پر است از آدم ها و آهن ها و من باید به همه آنها که در درونم هست نظر کنم و در این شهر به سفر خودم ادامه دهم.سفری از خودم تا خودم.از خانه تا اداره اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم / اوست گرفته شهر دل...
-
برکه
1390,07,12 23:09
برکه ای کوچک و آرام دردل جنگلی ساکت و دور دل به ماهی کوچکی داده است ماهی کوچک من! بمان! بمان! این برکه بی ماهی مرداب می شود خشک می شود می میرد ......
-
غربت
1390,07,10 09:52
اینجا در شهری شلوغ طبقه چهارم آپارتمانی خلوت...با دیوارهایی که با من حرفهایی ندارند برای گفتن.. هر روز کسی به نام من... با خواب هایی آشفته... و نیازهایی آشفته تر ... هر روز کسی به نام من... صبح ها از خودم بیرون میزنم... از معبدم بیرون میزنم... و میروم... توی آدمها گم می شوم... چهره هایی غریب.. وچشم هایی غریب تر......
-
انسان
1390,05,12 12:07
هرگاه من و هرگاه تنهایی و هرگاه وجود با جدایی از انبوه تلاش های حیات مادی، خود را به گوشه ای می کشانیم و انزوا پیشه می کنیم تا به خویش و جهان بیندیشیم،اخمی از بدبینی بر نگاهمان چیره می شود و موجی از اضطراب و وحشت بر سیمایمان می نشیند ما انسهانها همواره خود را فراتر از عالم می یابیم و پا به فرار می گذاریم از این ناکجا...
-
پرواز باید کرد
1390,02,16 20:27
آشوبی است در دلم... و چنان بی تابم مانند مرغی وحشی در قفسی تنگ که خود را چنان بر دیواره های قفس می زند ...ساعتی... ساعتها.. روزها... که بالهایش زخمی و خونی می شود و لحظاتی آرام می گیرد و سرش را زیر بالهایش نگه می دارد.. نفس نفس می زند لحظاتی...دقایقی... تو گویی دوباره مست شده و خودش را دیوانه وار بر دیواره های قفس می...
-
مریم
1390,01,21 11:39
و مریم بود که به جذبه ی خویشاوندی راستین و ایمان ناب و دل پر از نورش و زیبایی اهوراییش در خلوت عظیم و تنهایی جاوید آن موجود آسمانی راه یافت و نقش مقصود خداوند را از آفرینش هستی و خلقت انسان که عشق بود و آشنایی نخستین بار به او نشان داد و او که "جلوه ها کرده بود رخش و دیده بود که ملک عشق نداشت" در این لحظه...
-
جانپاره مهتاب
1390,01,19 17:12
مهتاب! با تو می گویم تاریکی امیدهایم را وقتی که خمیازه های مرگ در شهر شلوغ چشم هایم باز می شوند که تو دریچه آسمان هستی به سوی شبی روشن در آنسوی آسمانها ....... مهتاب! با من حرف بزن وقتی حرف می زنی زمین در پیش پایت می رقصد شب گیسوانت را به هم می بافد ومنظومه ها آرام آرام می خوابند ومن.... ومن با نوازش مسیحایی چشمهایت...
-
طلوع
1390,01,19 17:05
.... دیشب شعرم را با طلایی گیسوانت دار زدم و حسرت آمدنت را به انتظار نشستم و زل زدم به آدمکی مست در عمق سیاهچاله صورت که نقش امامزاده ای دور را در اوج اخلاص به صلیب کشیده که در شب قدر تورات به سر گرفته ولبیک سر می دهد من شعرم را به پابوس ضریح مقدس چشمانت می فرستم که ستاره بچیند و نور بیاورد ....
-
فصل آخر
1388,08,21 19:15
قسمتی از کتاب فصل آخر اثر گیتا گرگانی ، انتشارات کاروان : بعضی آدم ها مثل خورشیدند. گرمای وجودشان را حس می کنی. در روشنایی پر مهرشان غرق می شوی. و اگر اشتباه کنی و چشم در چشم شان بدوزی، به جادویی دچار می شوی که هرگز از آن رهایی نخواهی یافت. جادوی همه ی خواب زده ها. نور تندشان چنان چشم هایت را پر می کند که بعد از آن،...
-
پرواز
1387,11,30 20:18
یکی از بالهایم شکسته است صدای تپش های قلب کوچکم به گوش می رسد می خواهم پرواز کنم از روی زمین بلند می شوم بالهایم را باز می کنم کمی بالا بالا بالاتر دیگر نمی توانم دوباره باصورت به زمین می خورم مدتی می شود که بالم زخمی و خونی شده است ومن طعم پرواز را نچشیده ام نه یارای پروازم هست و نه تاب ماندن دارم بی تاب و بیقرارم...
-
نوشتن یا ننوشتن
1387,10,28 21:57
نوشتن یا ننوشتن مسئله این است... و به قول برادرم عین القضات: هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر از نا نبشتنش . ای دوست نه هر چه درست و صواب بود روا بود که بگویند...و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود. چیزها نویسم( بی خود)...
-
توتم پرستی
1384,11,26 17:11
به نام قلم-به یاد علی تو گفتی که قلم توتم من است به صلیب کشیدند قلم را به جرم رعشه و تازیانه برگلوی سرخ او که ضجه می زند و داد می زند شکستند حرمت نون و القلم قلم را دزدیدند اسیرش کردند تازیانه اش زدند تبعیدش کردند تکه تکه اش کردند به نیشخط رنج به جرم بودا به جرم معبد به جرم مسیح ورشحهی مطبوع عشق به جرم توتم که می...
-
دوباره هبوط کردم...
1384,10,24 10:44
ای کشور من: فریادی از دکتر علی شریعتی حلاج شهرم کسی نمی داند که زبانم چیست؟ که دردم چیست؟ که عشقم چیست؟ که دینم چیست؟ که زندگی ام چیست؟ که جنونم چیست؟ که فغانم چیست؟ که سکوتم چیست؟ ای دنیای ناشناخته ای که به تازگی به تو رسیده ام تو را پیش از این ندیده ام پیش از این، دور از تو در اقلیم دیگری می زیسته ام من از کشور...